قسم برجامه ی پاکی که از عشقت به تن کردم
که تا جان دربدن دارم فراموشت نخواهم کرد
سادگی را من از نهانِ یک ستاره آموختم
اونی که رفت اگه برگرده از دوست داشتن نیست واسه اینه که بهترشو پیدا نکرده!!!
نیستی که
ببینی عشقت
..خاطراتت .
..حتی نبودنت
چه آتشی براین قلب خسته ورنجورم زده است
همیشه وقتی زیر غم و غصه له میشم...صدات میکنم..
آخه چرا...نفهمیدم ..خوشبختی..همان لبخندی ست که تو با همه دنیا بهم هدیه میکنی..
وقتی صحبت از دلتنگیست....
دیروز تا امروز سالی دراز است امروز تا فردا هم سالی دیگر میگذرد.. تا دوباره ببینمت...و چه زود پس فردا می شود
"بغض هایم" را به آسمان سپردم خدا به خیر کند "باران" امشب را...!!!
چـــــــــــرا گـــــــــــرفــــــته دلــــــــــــــت؟! مثـــــل آنـــــكه تـــــــــــنهايي!! چقــــــــــدر هـــــــــــم تـــــــــــنها!! خيـــــــــــال ميــــــــــــكنم دچــــــــــار آن رگــــــــــ پــــــــنهان رنــــــــگ ها هــــــستي!! دچــــــــــار يــــــــــــــعني عـــــــــــــاشق!! و فــــــــــــــــكر كــــــــــــن چـــــــــــقدر تــــــــــنهاست!! اگــــــــــــــــر مـــــــاهي كــــــــــوچك دچــــــــــــار آبــــــــــي بيـــــــــــــــــكران دريــــاها باشــــــد!! چـــــــــــه فــــــــــــكر نـــــــــــازك غـــــــــــــمناكي!! دچـــــــــــــــــــار بـــــــــــــايد بــــــــــــــــــود!!
ღ بغلم کن عشق خوبم بذار حس کنم تنت رو ღ ღ از حرارتت بمیرم بگیرم عطر تنت رو ღ ღ واسه من آغوش گرمت تنها جای امن دنیاست ღ ღ ساز آشنای قلبت خوشترین آهنگ دنیاست ღ ღ منو بغل بگیری گم میشم تو شهر رویا ღ ღ بند میاد نفس تو سینم مثل مجنون پیش لیلا ღ ღ به تو شفاف و برهنه دل سپردم بی محابا ღ ღ بغلم کن تا نميرم بی تو، تو دستای سرما ღ ღ مثل دامن فرشته شب ما قديس و پاکه ღ ღ حتی ماه به حرمت ما، عاشقونه تر می تابه ღ ღ بغلم کن عشق خوبم بذار آرامش بگیرم ღ ღ سر بزارم روی شونه ات با نفسهات جون بگیرم ღ ღ جز سر انگشتهای گرمت تن من عشقی ندیده ღ ღ دست بکش رو گونه من ، منو خواب کن تا سپیده ღ
عاشق عاشق تر نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
کــــــــاش گاهی زنـــــــــدگی [◄◄ι] [ ιι ] [■] [►] [ι►►] داشت . . . ! کــــــــــــــــــــــــاش!
گاهــــــی مجبـــور ی برای راحــــت کــــردن خیــــال دیگـــــران
پاییز را
بعضی عشق ها مثله قصه نوحه
(طرف از ترس طوفان مياد سراغت)
بعضی عشق ها مثله قصه ی ابراهيمه
قدش به "عشق" نمی رسید.."غرور"م را زیر پا گذاشت تا برسد..!
بعضی زخمها هست که هر روز صبح،باید پانسمانشو باز کنی و روش نمک بپاشی..تا یادت نره..دیگه سراغ بعضی آدما نبــاید رفت..!!
"حوا" که باشی بعضی ها "هوا " برشان می دارد که " آدمند "!!!!!
وقتی تموم شیرها پاکتی اند ... وقتی تموم پلنگ ها صورتی اند ... وقتی پهلوانهاش دوپینگی اند ... ایراد نگیر... عشق ها همه اش ساعتی اند...
به دنیا آمد تا دختر کسی شود،ازدواج کرد تا همدم کسی شود
بچه دار شد تا مادر کسی شود برای همه کسی شد اما خودش بیکس ماند ...!
اگر خداوند چشم در جشمت نهد و گوید : فرمانت دهم تا زنده ای به شادی در این جهان سرکنی ... چه خواهی کرد ؟
از گل کوزه ای می سازیم ِ اما این خالی درون کوزه است که آب را در درون خود جای می دهد .
اگر نمی توانید با قوانین دیگران ارتباط برقرار کنید
از آنها نیز انتظار تایید یا پذیرش قوانین خود را نداشته باشید .
دقیق تر و دقیق تر گوش بسپار به الهاماتت و به ندای درونت که حکمت و خردی شگرف در بطن خود دارد . به خاطر داشته باش ...
عالم دفتر مشق توست صفحاتی که بر آن مسئله هایت را می نویسی .
واقعیتهای عشق همانند یک اقیانوس شفاف هستند که به زحمت می توان از لایه های سطحی آن گذشت .
برای آن گونه زیستن که در آرزویش هستی مبارزه نکن . همان گونه زندگی کن و بهایش را بپرداز ؛ هر قدر که باشد .
بگذار انرژی بیشتری به جریان بیفتد . بگذار پخش شود و با انرژی هایی که تو را احاطه کرده اند بیامیزد . به زودی درخواهی یافت که مشکل این نبود که چطور انسجام پیدا کنی . مشکل این بود که پاک فراموش کرده ای چطور جاری شوی .
آنچه عشق در یک لحظه می بخشد با سالها زحمت بدست نمی آید .
اعتماد به خداوند از ارتفاع کوه نمی کاهد ِ بلکه صعود را آسانتر می سازد
لازم نیست بدانی چه در پیش است . با والاترین آگاهی ات رهنمون می شوی و هر کجا که برده شوی همان جایی است که باید بروی
به وضع زندگیت نگاه کنی ....
اینکه با چه کسانی دوستی ؟ کجا کار می کنی ؟ چی داری و چی نداری؟ و با خودت فکر کنی که ..... "اگه اوضاع این طوریه حتما" یه دلیلی وجود داره "
صادقانه گفتن را باید آموخت .
بیان احساسات را باید آموخت . تا کی باید در این انتظار ماند تا کسی از نگاه مان بفهمد چه می گوییم ؟
زندگی چیست؟ زندگی یک گُل سرخ که من از بوته ی احساس خودم می چینم لب یک پنجره ی آبی چوبی
افرادی را می شناسم که می گویند : بیست سال پیش عاشق شدیم برای هفت پشتمان بس است .
دیگر هرگز عاشق نخواهیم شد !
از آنان می پرسم : تا کی می خواهید همین طور تنها باشید ؟ و بر این باور جهانی خود بمانید و تنها از دنیا بروید ؟ مثل این است که بگویید یک بار در رستوران چینی غذا خوردم و مسموم شدم ِ دیگر هیچ وقت غذای چینی نخواهم خورد !!!! |
About
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|